خوش اومدی
ساعت 8 بود که لباسام رو عوض کردن و یه اتاق قشنگ نشونم دادن که توی یه تابلو بزرگ و زیبا سوره انشقاق رو نوشته بودن و گفتن تا زمانی که نوبتت بشه خوب استراحت کن.و هر یک ربع وضعیت من و شما رو چک میکردن تا مشکلی پیش نیاد.چون اروم و قرار نداشتم مدام از اتاقم میومدم بیرون میرفتم پیش بابایی و.چقدر خوشحال شدم وقتی مامان و خواهر گلم رو دیدم محکم بغلشون کردمو با چشمای پر از اشک و یه بغض گنده تو گلوم از مامان خواستم تا ازم راضی باشه و حلالم کنه و از بابیی هم خداحافظی کردم بعد از مشاوره پزشکی چند پرستار فوق العاده مهربون و خوش لفظ با خنده و شادی و سلام صلوات منو همراهی کردن تا اتاق عمل و مدام بهم یاداوری میکردن که برای همه دعا کنم.جالب اینجا بود که اصلا ترس و نگرانی نداشتم و بیشتر خوشحال بودم که تا چند لحظه دیگه تو بغلمی عزیزم وجودم عشقمجالبتر اینکه همیشه دوست داشتم دکترم اولین عملش باشه تا خسته نباشه که همینطور هم شد و کل تیم اتاق عمل تازه شیفتشون تموم شده بود و همه سرحال و شاد بودن.وقتی روی تخت دراز کشیدم مدام در حال حرف زدن و تعریف کردن با پرسنل بودم و میخندیدم و براشون جالب بود این حال من و میگفتن خیلی خوبه که این قدر با انرژی اون هم از نوع مثبتش هستمو شما نازدونه ی مامان روز 14 اردیبهشت ساعت 11/35 دقیقه شب با وزن 3/120کیلو و قد49در37 هفتگی در بیمارستان بقیه اله بدنیا اومدی.