گل پسرم سامیارگل پسرم سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

شازده کوچولو

تولدت مبارک

اردی بهشت را دوست دارم                                                                                                                                اما نه بخاطر هوایش ونه بخاطر گلهایش                                  ...
14 ارديبهشت 1394

هشت ماهگی

عزیزتر از جانم,آرام جانم,آرامش این روزهایم رو مدیون تو هستم.تویی که با اومدنت رنگ دیگه ای به زندگیم دادی نفسم.با حضور تو دلبندم آرزوها,دعاها,روزها و شب هام همه عوض شدن و خاص تو شدن و برای تو شدن.از وقتی که مادر شدم بیشتر برای سلامتی و طول عمرخودم دعا میکنم,تا همیشه و همیشه در کنارت باشم و نگذارم تا مبادا چیزی نگران یا ناراحتت کند.گل پسرم شیرینم همیشه و همیشه و همیشه بخند و شاد زندگی کن غصه ات نباشد من کنارت هستم همه جا و  همه وقت نفسم.تا زمانی بدست میاد محکم بغلت میکنم و پشت سر هم میبوسمت و فشارت میدم و اصلا دوست ندارم این روزها رو از دست بدم چون خیلی زودتر از اونچه که فکرش رو میکردم داری بزرگ میشی عشقم.اوایل همه میگفتن خیلی بغلیش کردی ...
16 دی 1393

هفت ماهگی

عزیزکم روزها به سرعت در حال گذرند و تو, آرام جانم ,زودتر از اون چه که فکرش رو میکردم بزرگ شدی و چه لذت بخش است به تماشای تو نشستن روزهای اولی که بدنیا اومدی ارزوی  چهار دست وپا رفتنت رو داشتم و مدام توی ذهنم چهاردست و پارفتنت رو تجسم میکردم ولی الان هم میشینی هم تمام تلاشت رو برای ایستادن میکنی تا الان که خبری از دندون نبوده ولی تمام علائمش رو داری خیلی خوب چهاردست و پا میری حتی از بلندی ها هم میتونی رد شی ومیتونی بشینی از تست کردن هیچ چیزی هم دریغ نمیکنی به بابایی ارادت خاصی داری و هر وقت بابایی رو میبینی گریه که چه عرض کنم غش میکنی وقتی برای جلوگیری از  خرابکاری و اکتشافاتت مانع میزارم عصبانی میشی و جیغ های بنفش میکشیی وهمچنان ...
18 آذر 1393

شش ماهگی

عزیزم.عشقم.شیرینم.نانازم.خوشگلم.نفسم و.......پسرم نیم سالگیت رو بهت تبریک میگم عزیزتر از جونم با تمام وجودم خوشحالم که تو رو در کنارم و در اغوشم دارم از خدای بزرگ و مهربون بهترینها رو برات ارزو میکنم و  میخوام که همیشه سلامت و خوشحال باشی هنوز بعد از شش ماه باورم نمیشه که مال منی.بعضی وقتها به خودم میگم این پسر ناز و طلایی مال منه؟واقعا بچه منه؟از وجود منه...... با تمام وجودم میخوام که خدای مهربون قدرت و رحمتش رو شامل همه ی زنهایی که دوست دارن مادر بشن بکنه خوب گل پسرم از شما بگم که از آقایی هیچی کم نداری.با اشنا و غریبه خیلی خوب برخورد میکنی و مثل خودم اصلا خجالتی نیستی و خیلی خوش رو و خوش خنده ای و من بسیار بسیار از این وضعیت راضی ام ...
20 آبان 1393

پنج ماهگی

عزیز دلم پنج ماه از حضور گرمت در کنار ما میگذره و من خدا رو شاکرم به خاطر وجود نازنینت که به زندگی ما شادی غیر قابل توصیفی بخشیده خوشبختانه این ماه بیشتر سرگرم جشن بودیم...عروسی پسر دایی مامانی و عروسی عمو حبیب و تولد کسری جون .خیلی خوب مامانی رو میشناسی و عکس العمل نشون میدی... وسایل دور و برت رو دستت میگیری و اکثر اوقات طعمشون رو هم میچشی... دنده عقبت خیییییلی خوب کار میکنه و همچنین گردش به چپ و راستت..ولی حرکت به جلوت کمی کنده و بیشتر وقتها گیر میکنی و میزنی زیر گریه لثه هات هم به شدت اذیتت میکنن و کلافه ای... قد و وزنت هم خوب رشد کردن...فقط بعضی وقتها اعتصاب غذا میکنی علاقه شدییییدی هم به نشتن داری برای عکسهای پنج ماهگی خیلی اذیت کردی و ...
18 مهر 1393

بزرگ شدی

گل پسرم بزرگ شدی من و بابایی رو به خوبی میشناسی .شیشه شیر و پستونکت رو خیییییلی خوب میشناسی و وقتی بهت نشون میدم حسابی دست و پا میزنی و دهنت رو از دور باز میکنی .به تلویزیون مخصوصا شبکه بارم علاقه شدیدی داری دوست داری وسایل دور و برت رو دستت بگیری و تکون بدی رو سینه غلت میزنی ولی اصلا از این وضعیت خوشت نمیاد و وقتی هم که روی سینه هستی دنده عقب حرکت میکنی و معمولا چند دقیقه بعد باید از زیر میز بیاریمت بیرون هر چیزی که گیرت بیاد رو فورا میبری سمت دهنت و ... خیلی راحت میخندی و قهقهه میزنی.شده حتی با یک ابرو بالا انداختن ساده                          &nb...
25 شهريور 1393

سامیار و پسر خاله ها

توی این ماه حسابی سرگرم جشن و مهمونی بودیم و خدا رو شکر شما مثل همیشه با ما همکاری کردی و اروم بودی عروسی پسر دایی مامان بود و شما برعکس بچهای تو مهمونی خیلی اروم بودی و فقط خانمها رو زیر چشمی دید میزدی این هم از چند تا پسر خوش تیپ.کسری .کیان.امیرعباس و اقا سامیار گل گلاب                                                        بعد از عروسی رفتیم خونه خاله حدیثه و شما تا ساعت ...
23 شهريور 1393

چهار ماهگی

عشق مامان چهارمین ماهت هم به خوبی گذشت خدا رو شکر مثل همیشه شگفت زده ام کردی و توی مطب  یه کوچولو گریه کردی  ولی وقتی رسیدیم خونه دیدم شما بیصدا فقط داری اشک میریزی وای داشتم دیونه میشدم  وقتی اشکاتو دیدم.فدات بشم که مثل مامانت تو داری و بروز نمیدی.البته دوست ندارم شما اینجوری بار بیایی البته بزرگتر که شدی روی این خصلتت حسابی کار میکنم .یکی دیگه از خصوصیاتت که به خودم رفته خوش خنده بودنت هست که درست مثل خودم تو هر شرایطی میخندی حتی وقتی درد داری نفسم ودو روز تب داشتی و بی حال بودی و شیر نمیخوردی چهارمین ماه گردت هم زمان با تولد خاله حدیثه جون بود و ما هم از خدا خواسته به خودمون استراحت دادیم و از فرصت استفاده کردیم  &nb...
16 شهريور 1393

شیطونک

دیروز بعد ازنیمساعت کلنجار رفتن با جنابعالی برای اینکه بهتر خوابت بگیره یه پارچه کشیدم رو صورتت و نیم ساعت روی پا تکونت دادم و مشغول کتاب خوندن شدم تا خوابت بگیره که سرم رو بلند کردم و......................با این صحنه روبه رو شدم.عاشقتم ...
13 شهريور 1393