بزرگ مرد کوچک
دیشب 27 روزت بود که با بابایی بردیمت تا ختنه بشیهر چی از اقاییت بگم کم گفتم جیگرم.وقتی امپول بی حسی زدن یه ذره گریه کردی بعد دیگه صدات در نیومد تا نیم ساعت دیگه که پرستار اوردت و گفت:به به چه پسر خوبی دارید.بی صدا شیرش رو خورد تا ما کارمون رو انجام دادیم.من بهت افتخار میکنم که این قدر شجاع و قوی هستی و شما یک مرد مسلمان شدی. فکر کنم یه خبرایی هست خودمو بزنم به خواب نقشم نگرفت کار از کار گذشت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی