گل پسرم سامیارگل پسرم سامیار، تا این لحظه: 10 سال و 16 روز سن داره

شازده کوچولو

بیرون گردی

روز پنجم با خاله طاهره اول رفتیم غربالگری بعد رفتیم پیش متخصص اطفال(دکتر علی اکبری)پرونده تشکیل دادیم و چکاب شدی که متاسفانه یه کوچولو زردی داشتی نفسم اولین باری هست که بیرون میریم و از ساعت 9 زدیم بیرون تا ساعت 1که رسیدیم خونه و شما  شبیه خلبانها شدی                                    دو روز بعد هم شما رو حجامت کردیم که خوشبختانه زود زردیت برطرف شد      صبح روز هفتمت بود ساعت پنج صبح میخواستم دایپرت رو عوض کنم که دیدم بعله گل پسر نافش افتاده               ...
25 ارديبهشت 1393

دخترمون پسر شد

خاله حدیثه و خاله طاهره برات چند دست لباس پسرونه خریدن تا کمتر خجالت بکشی نفس دیگه بسه هر چی دختر بودی.فکر کنم به اندازه کافی ادب شدی ناز پسرم خیلی خوب از پستونک استقبال کردی و من کلی خوشحال شدم که شما اینقدر اقایی چه قد خوشمزست مامانی                                                                  چیه خوب خیلی خوشمزس ...
24 ارديبهشت 1393

چشمات

عزیزم خوشحالم چشمات به خودم رفته.به نظرم بیشتر شبیه خودمی تا بابایی روز دوم خاله زهره فوق العاده مهربون با وجود بچهای دوقلو از سر کار خودش رو رسوند تا به شما کمی شیر بده وشماسیر شدی.برای ملاقات هم مامان رعنا`خاله حدیثه`مامان کبری`عمه معصومه`عمو حبیب و خانمش اومدن.وخاله فاطمه جاش رو بابهترین خاله ی دنیا(خاله حدیثه)عوض کرد .عزیزم همه رو درگیر چشمای نازت کردی.وقتی بهم زل میزنی دوست دارم قورتت بدم ...
22 ارديبهشت 1393

سوپرایز

توی اتاق زایمان بعد از صلواتی که فرستادن و فهمیدم نی نی بدنیا اومده پرستارم گفت:به به چه پسری با خنده گفتم نه بچم دختره.که دیدم همه تعجب کردن و گفتن نه بچه پسره اول فکر کردم دارن باهام شوخی میکنن که دکتر اتاق عملم(خانم دکتر شکری) گفت:نشونش بدین تا شومبولش رو ببینه ووقتی اوردن جلوم گفتم وای چقدر شبیه مامانمه انگار مامانمو زاییدم که یک دفعه اتاق ترکید از خنده.که خانم دکتر گفت:مامانت رو ول کن شومبولشو ببین.ولی اون لحظه من زیباترین و شیرین ترین موجود دنیا رو دیدم تکه ای از وجودم بود که داشت دست و پا میزد و لباش میلرزید با موهای سیخ سیخی.و چه خوردنی بود اون لبای سرخش و سریع لای پتو پیچیدنش و با صدای ارومی که بیشتر شبیه صدای پیشی بود گریه کرد و ...
20 ارديبهشت 1393

خوش اومدی

ساعت 8 بود که لباسام رو عوض کردن و یه اتاق قشنگ نشونم دادن که  توی یه تابلو بزرگ و زیبا سوره انشقاق رو نوشته بودن و گفتن تا زمانی که نوبتت بشه خوب استراحت کن. و هر یک ربع وضعیت من و شما رو چک میکردن تا مشکلی پیش نیاد.چون اروم و قرار نداشتم مدام از اتاقم میومدم بیرون  میرفتم پیش بابایی و .چقدر خوشحال شدم وقتی مامان و خواهر گلم رو دیدم محکم بغلشون کردمو با چشمای پر از اشک و یه بغض گنده تو گلوم از مامان خواستم تا ازم راضی باشه و حلالم کنه و از بابیی هم خداحافظی کردم بعد از مشاوره پزشکی چند پرستار فوق العاده مهربون و خوش لفظ با خنده و شادی و سلام صلوات منو همراهی کردن تا اتاق عمل و مدام بهم یاداوری میکردن که برای همه دعا کنم.جالب ا...
16 ارديبهشت 1393

شوک در 37هفتگی

یکشنبه 14 اردی بهشت وقت چکاب هفتگی داشتم.وقتی به دکترم(دکتر اله ثناگو)گفتم که شما تکونات خیلی کم شده و نگرانم نوار قلب برات نوشت.چون درمانگاه تعطیل شده بود جواش رو بردم بلوک زایمان.و اونها بدون هیچ حرفی دوباره ازت نوار قلب گرفتن وگفتن: قلب جنین دچار  افت شده شاید خسته یا گرسنه اید که برام اب میوه و اب معدنی اوردن و گفتن همش رو بخور ونیم ساعت استراحت کن تا دوباره چک کنیم.که دوباره همون جواب رو دادن  و گفتن وضعیت جنین خطرناکه و من در حد بیهوش شدن گریه کردم .زنگ زدم به بابایی تا خودش رو برسونه و دوباره .همون لحظه غروب با خدا عهدی بستم و همه چیز رو واگذار کردم به خودش.و وقتی بابایی اومد من و بابایی ...
15 ارديبهشت 1393

سال جدید با حال و هوای جدید

نفسم عیدت مبارک از الان دارم به عید سال بعد فکر میکنم که در کنارمون هستی و مطمئنم که زیباترین عید میشه عشقم .سال تحویل پایین خونه مامان کبری بودیم.اخه ما پیش خانواده ی بابایی زندگی میکنیم.امسال غیر از شما عسلک یه عضو جدید هم به این خانواده اضافه شده و عمو حبیب ازدواج کرده.غیر از چند روز اول ماه که خونه خودمون بودیم بقیش رو تا سر ماه خونه مامان رعنا گذروندم تا برای زایمان طبیعی اماده بشم.و متاسفانه به هر سختی که هست روزی چند بار پیاده روی میکنم تا شما خیلی خوب و راحت بیای بغلم.الهی فدات شم برای دیدنت لحظه شماری میکنم ...
28 فروردين 1393

اندر احوالات ما در سال نو

عزیز دلم از بیخوابیهایم برات بگم یا از اضافه وزن چشمگیر.بابا جونت که بهم میگه شبیه خواهر رضازاده(قهرمان وزنه برداری جهان) شدم .نه میتونم بشینم نه بخوابم نه راه برم و.................................................اینها عوارض داروهاست گلک مامان .تو که بدنیا بیای همه چیز مثل اولش میشه عمرم. ...
6 فروردين 1393

بد بیاری

یک هفته به عید بود که چشم چپم کمی تار میدید.بعد از تشخیص پزشکان ماهر خانگی رفتم پیش متخصص چشم وایشون هم نامه بدست منو فرستادن بیمارستان رسول اکرم. وتشخیص دادن که بعله چشمم در گیر بیماری توکسوپلاسموز شده که متاسفانه فوق العاده برای جنین  که شما نازدونه باشید خطر ناکه و درمان شروع شد با قرص کورتن(قول ساز)و اسپیرومایسین(کمیاب).راستی بابایی با چه زحمتی توی بارون- بدون وسیله این داروهای گرون رو پیدا کرد تا من مصرف کنم  تا بلایی خدا نکرده سر شما میوه ی بهشتی نیاد.نمیدونی وقتی دکتر از عواقب این بیماری کوفتی میگفت منو  و بابایی چه حالی داشتیم.من که با تمام وجودم گریه میکردم و برای سلامتیت دعا میکردم.و یاد اوری میکنم که همه مخصوصااااا...
29 اسفند 1392

نام گذاری

قبل از بارداری از اسم مایسا خیلی خوشم میومد که به دلایلی حذف شد .که بابا جان طی عملیات طاقت فرسایی شب و روز چند اسم انتخاب کردن که ترمه بیشترین امتیاز رو اورد .که از قضا صبح روز 22بهمن بابا جان مانیسا گویان از خواب ناز بیدار شدن و گفتن که داشتن خواب شما رو میدیدن .وبه این ترتیب اسم شما رو گذاشتیم مانیسا به معنی زندگی بخش. ...
23 بهمن 1392