گل پسرم سامیارگل پسرم سامیار، تا این لحظه: 10 سال و 3 روز سن داره

شازده کوچولو

سال جدید با حال و هوای جدید

نفسم عیدت مبارک از الان دارم به عید سال بعد فکر میکنم که در کنارمون هستی و مطمئنم که زیباترین عید میشه عشقم .سال تحویل پایین خونه مامان کبری بودیم.اخه ما پیش خانواده ی بابایی زندگی میکنیم.امسال غیر از شما عسلک یه عضو جدید هم به این خانواده اضافه شده و عمو حبیب ازدواج کرده.غیر از چند روز اول ماه که خونه خودمون بودیم بقیش رو تا سر ماه خونه مامان رعنا گذروندم تا برای زایمان طبیعی اماده بشم.و متاسفانه به هر سختی که هست روزی چند بار پیاده روی میکنم تا شما خیلی خوب و راحت بیای بغلم.الهی فدات شم برای دیدنت لحظه شماری میکنم ...
28 فروردين 1393

اندر احوالات ما در سال نو

عزیز دلم از بیخوابیهایم برات بگم یا از اضافه وزن چشمگیر.بابا جونت که بهم میگه شبیه خواهر رضازاده(قهرمان وزنه برداری جهان) شدم .نه میتونم بشینم نه بخوابم نه راه برم و.................................................اینها عوارض داروهاست گلک مامان .تو که بدنیا بیای همه چیز مثل اولش میشه عمرم. ...
6 فروردين 1393

بد بیاری

یک هفته به عید بود که چشم چپم کمی تار میدید.بعد از تشخیص پزشکان ماهر خانگی رفتم پیش متخصص چشم وایشون هم نامه بدست منو فرستادن بیمارستان رسول اکرم. وتشخیص دادن که بعله چشمم در گیر بیماری توکسوپلاسموز شده که متاسفانه فوق العاده برای جنین  که شما نازدونه باشید خطر ناکه و درمان شروع شد با قرص کورتن(قول ساز)و اسپیرومایسین(کمیاب).راستی بابایی با چه زحمتی توی بارون- بدون وسیله این داروهای گرون رو پیدا کرد تا من مصرف کنم  تا بلایی خدا نکرده سر شما میوه ی بهشتی نیاد.نمیدونی وقتی دکتر از عواقب این بیماری کوفتی میگفت منو  و بابایی چه حالی داشتیم.من که با تمام وجودم گریه میکردم و برای سلامتیت دعا میکردم.و یاد اوری میکنم که همه مخصوصااااا...
29 اسفند 1392

نام گذاری

قبل از بارداری از اسم مایسا خیلی خوشم میومد که به دلایلی حذف شد .که بابا جان طی عملیات طاقت فرسایی شب و روز چند اسم انتخاب کردن که ترمه بیشترین امتیاز رو اورد .که از قضا صبح روز 22بهمن بابا جان مانیسا گویان از خواب ناز بیدار شدن و گفتن که داشتن خواب شما رو میدیدن .وبه این ترتیب اسم شما رو گذاشتیم مانیسا به معنی زندگی بخش. ...
23 بهمن 1392

گلی یا قلی

وقی برای سونوی غربالگری رفتم نخواستی خودت رو بهم نشون بدی. چرا نمیدونم ولی وقتی برای بار دوم رفتم. که از شانس هم برقا رفته بود هم دکتر خییییییییلی دیر اومد .و بعد از کلی انتظار خانم دکتر گفت:به به چه دختری.مارو میگی گفتم:مطمئنید.گفت:بله کاملا واضحه.ومنم سریع به بابایی خبر دادم که شب با گل سر بیا خونه ...
28 آذر 1392

خوش خبری

امروز سالگرد ازدواج من وباباامیر بود.اول رفتیم پارک ساعی  و بلال خوردیم و کمی گشتیم و برای شام رفتیم فست فود.درست زمانی که یه لقمه بزرگ تو دهن بابایی بود برگه ازمایش بتا رو نشونش دادم که پایینش نوشته بودم بابایی سالگرد عروسیتون مبارک دیدم چشم بابایی چهارتا شد و بعد از چند ثانیه به خودش اومد و البته ما هنوز نه کادو گرفتیم نه قولشو شنیدیم و منتظر میمانیییییییم ...
12 مهر 1392

یه حس خوب

از صبح حس عجیبی داشتم.گفتم اگر منفی باشه همه چی کنسل میشه تا سال بعد. وقتی اون دو تا خط پررنگ رو دیدم ضربان قلبم رفت رو هزار.باورش برام سخت بود که تصمیم گرفتم فردا دوباره امتحان کنم که دیدم بعله مثبت بعد ازظهر ازمایش دادم  و وقتی اقای دکتر گفت: دخترم مثبته دیگه جلوی چشمم رو ندیدم و تا خونه اشک شوق ریختم                                  ...
7 مهر 1392