گل پسرم سامیارگل پسرم سامیار، تا این لحظه: 10 سال و 3 روز سن داره

شازده کوچولو

دو ماهگی

عزیزکم دو ماه از اومدنت میگذره و من چقدر خوشبختم با وجود تو. ساعت 8صبح اماده شدیم تا بریم برای واکسن و خیلی سرحال و شاد بودی اخه تازه یاد گرفتی که عمیق لبخند بزنی با خودم گفتم گناه داره الان داره میخنده فردا ببرمش برای واکسن ولی چاره ای نبود و باید میرفتیم.بعد از اندازه گیری قد (55)و وزن(5) وقتی خوابوندمت رو تخت همینکه  لبای قشنگت به خنده باز شد خانم دکتر سوزن رو کرد تو پات و و منم .  قبل از واکسن                 بعد از واکسن        خوبیش به این بود که شما مثل همیشه قوی بودی و اصلا اذیت و بی قراری و مهمتر از اون تب نکردی فق...
16 تير 1393

سامیار و جام جهانی

این روزا حسابی تو تب وتاب جام جهانی بودیم و گل پسر هم پابه پای ما تیم ملی رو تشویق کرد. ولی متاسفانه مثل همیشه باختیم                   به ناز پسرم از طرف شهرداری  هدیه دادن.البوم عکس+کتاب +دفترچه حساب پس انداز که همگی توی یه جعبه بود                 ...
15 تير 1393

ژست و خواب ناز

عزیزم علاقه ی خاصی به ژست گرفتن داری مخصوصا تو خواب.به قدری ناز میخوابی که تمام کارهامو تعطیل میکنم و میشینم نگات میکنم نفسم فکر کنم بزرگ که شدی یکی از شغلهات کار مدلینگ باشه          شایدم مهندس بشی ...
30 خرداد 1393

چهل روزگیت مبارک

هنوزم باورم نمیشه که چهل روزه که خدا سخاوتمندانه یکی از زیباترین فرشته هاشو بمن داده...خدایا هزاران هزار سپاس جونم برات بگه که توی این چهل روز کلی کار جدید انجام دادی :توی خواب با صدا میخندی .پتو رو روی سرت میکشی .غلت میزنی بعضی وقتا تا کمر  نه تا گردن جیش و خرابکاری میکنی موقع گریه و بیقراری با صدای بابایی اروم میشی بعضی شبا خییییییییلی دیر میخوابی و دوست داری بازی کنی به صدای من توجه خاصی میکنی و من و بابایی منتظریم تا ببینیم چهلروزگی چه تاثیری روی تو میذاره امیدوارم خیلی بهتر از اینی که هستی بشی نانازم .اخر شب هم بردمت  حمام تا یه خواب خوب داشته باشی نفسم            &nbs...
25 خرداد 1393

یک ماهگی

شب یک ماهگیت رفتیم خونه مامان رعنا و کلی بهمون خوش گذشت نمی دونم چرا دلم گرفته بود البته میدونم ولی نمیتونم به کسی بگم.بعدا به صورت رمز دار برات تعریف میکنم البته شب اخر حسابی حالمون گرفته شد و ماشین بابایی تو جاده خراب شد و....بابایی .وقتی اومدیم خونه ازت چند تا عکس خوشگل برای یک ماهگیت گرفتم. ...
18 خرداد 1393

بزرگ مرد کوچک

دیشب 27 روزت بود که با بابایی بردیمت تا ختنه بشی هر چی از اقاییت بگم کم گفتم جیگرم.وقتی امپول بی حسی زدن یه ذره گریه کردی بعد دیگه صدات در نیومد تا نیم ساعت دیگه که پرستار اوردت و گفت:به به چه پسر خوبی دارید.بی صدا شیرش رو خورد تا ما کارمون رو انجام دادیم .من بهت افتخار میکنم که این قدر شجاع و قوی هستی   و شما یک مرد مسلمان شدی.                                                    &...
11 خرداد 1393

دوست جدید

امروز رفتیم دیدن خاله راضیه اخه خدا بهش 5 روزه که یه نی نی جیگر دیگه داده. فکر کنم با محمد کیان دوستای خوبی بشین عزیز دلم فعلا که رابطه ی خوبی با هم دارید       البته سعی کن زیاد سربه سرش نذاری چون فیتیله پیچت میکنه مامانی ...
10 خرداد 1393

تولد صفر سالگی

عزیز مامان جشن ده روزگی رو با تولد صفر سالگیت با هم گرفتیم خیلی خوش گذشت حیف که خودت متوجه نمیشدی.کلی هم کادو جمع کردی ...
26 ارديبهشت 1393