دو ماهگی
عزیزکم دو ماه از اومدنت میگذره و من چقدر خوشبختم با وجود تو. ساعت 8صبح اماده شدیم تا بریم برای واکسن و خیلی سرحال و شاد بودی اخه تازه یاد گرفتی که عمیق لبخند بزنی با خودم گفتم گناه داره الان داره میخنده فردا ببرمش برای واکسن ولی چاره ای نبود و باید میرفتیم.بعد از اندازه گیری قد (55)و وزن(5) وقتی خوابوندمت رو تخت همینکه لبای قشنگت به خنده باز شد خانم دکتر سوزن رو کرد تو پات و و منم . قبل از واکسن بعد از واکسن خوبیش به این بود که شما مثل همیشه قوی بودی و اصلا اذیت و بی قراری و مهمتر از اون تب نکردی فق...
نویسنده :
مامان جون
0:51